ماجرای قتل دختر ۱۹ساله که قربانی مرد جوان در کوهستان شده بود، سر به مهر باقی نماند و بعد از ۲۱ سال فاش شد.
در حالی که تصور میشد مرگ او حادثه است، بازگویی ماجرا توسط قاتل در پاتوق معتادان، رسیدگی به پرونده را در دستور کار پلیس فیروزکوه قرار داد.
سکانس اول پاتوق معتادان
میثم آخرین پک را به پایپ زد و همانطور که دود سفید را لوله شده از دهانش بیرون میداد، سکوت اتاق را شکست:« امروز میخواهم رازی را اینجا افشا کنم. سالهای زیادی است این راز را در سینهام مخفی کردهام و درباره آن حرفی نزدهام. من یک قاتلم. همین اول هم بگویم که توهم نزدهام و جنس هم از موتوری نگرفتهام. حالم خوب است و واقعیت را میگویم. عاشق دختری بودم اما وقتی نتوانستم با او ازدواج کنم، از کوه به پایین پرتش کردم و مرد.»
دوستان امیر، حرفهایش را باور نکردند و به شوخی از کنار آن گذاشتند اما وقتی نشئگی از سر رضا، یکی از اعضای جمع پرید، به ماجرا شک کرد و تصمیم گرفت موضوع را به پلیس خبر دهد.
سکانس دوم پلیس آگاهی
رضا مقابل در ورودی پلیس آگاهی ایستاد. برای رفتن به داخل تردید داشت. با یگ نگاه معلوم بود چهکاره است و امکان داشت حرفش را باور نکنند. خواست برگردد که سرباز جوان صدایش کرد:« کاری داری؟»
مرد میانسال مکثی کرد و دل به دریا زد« راستش میخواهم راز یک قتل را بعد از گذشت سالهای زیادی اعلام کنم. البته خودم هم تازه فهمیدم و از موضوع خبر نداشتم. »
سرباز جوان موضوع را تلفنی به رئیس اداره جنایی خبر داد و چند دقیقه بعد وارد اتاق رئیس اداره شدند. افسر آگاهی از او خواست ماجرا را به طور کامل تعریف کند. برگهای هم جلوی خودش گذاشت تا حرفهای رضا را بنویسد:« راستش را بخواهید جناب سرهنگ. چند روز قبل با بچهها جمع بودیم که یکی از آنها به نام میثم، راز قتلی را فاش کرد. اول فکر کردم دورغ میگوید اما طوری با آب و تاب تعریف میکرد که شک کردم. فکر کردم بیایم اداره آگاهی و ماجرا را بگویم شاید راست گفته باشد و خون دختر بیچاره پایمال نشود. »
کارآگاه اطلاعات پرونده را نوشت و از رضا خواست در دسترس باشد تا اگر نیاز به او بود، توضیح دهد. با رفتن رضا، کارآگاه دست به کار شد و به بررسی پروندههای چند سال گذشته پرداخت. مورد قتلی پیدا نکرد اما پرونده سقوط مرگباری بود که اطلاعاتش با ماجرایی که میثم تعریف کرده بود، همخوانی داشت. پرونده را بررسی کرد و مشخص شد، سال ۱۳۷۹ دختر ۱۹ سالهاای از کوه به پایین سقوط کرده و خانوادهاش مرگ او را حادثه اعلام کرده و از کسی شکایت نکرده بودند.
سکانس سوم رازگشایی از قتل
افسر پرونده برای اطمینان از ماجرا، راهی محل زندگی این دختر شد که اهالی قدیمی ماجرای مرگ او را به خاطر داشتند. آنها در تحقیقات گفتند این دختر برای چیدن گیاهان دارویی به کوه رفته بود که سقوط کرده و جسدش پیدا شده بود. مقتول خواستگاری داشت که با بررسی مشخصات خواستگار،کارآگاه به میثم رسید. ماجرا به بازپرس جنایی اعلام شد که او با تجمیع تحقیقات دستور بازداشت میثم را صادر کرد. تیم جنایی اطمینان داشتند میثم دختر جوان را کشته و با صحنهسازی مرگ او را حادثه نشان داده است.
سکانس چهارم اعتراف به قتل
میثم که تصور نمیکرد ماجرای قتل فاش شده باشد وقتی دستگیر شد و روبهروی افسر اداره آگاهی نشست، به قتل اعتراف کرد:« ۲۱ سال قبل عاشق یکی از دختران محل شده بودم. او آن زمان ۱۹سال داشت. به خواستگاریش رفتم اما خانوادهاش جواب رد دادند. یک روز که به کوهستان رفته بودم، دختر مورد علاقهام را در حال چیدن گیاهان دارویی دیدم. به سمتش رفتم. او با دیدن من وحشت کرده بود و میخواست به خانه بازگردد. دوباره از او خواستگاری کردم که باز هم جواب رد داد. پس از جر و بحث و درگیری فیزیکی با دختر جوان، او را هل دادم که به دلیل شیب زیاد کوه، به پایین پرت شد و فوت کرد. در آن زمان برای اینکه اهالی روستا به وی شک نکنند، همراه آنها در جستوجوی آن دختر بودم که یک روز بعد جسد پیدا شد. همه فکر میکردند او از کوه پرت شده و چون کسی متوجه راز قتل من نبوده، آن را پنهان کردم که عاقبت ماجرا اینگونه لو رفت و بازداشت شدم.»
سکانس پایانی هشدار پلیس
سرهنگ شاکری، فرمانده انتظامی فیروزکوه با اشاره به این خبر به تپش گفت: با گزارش مردمی و پیگیری ماموران پلیس فیروزکوه راز این قتل بعد از ۲۱سال فاش شد. خانواده دختر جوان به تصور اینکه مرگ او یک حادثه بوده، در این سالها ماجرا را پیگیری نکرده بودند و کسی به متهم نیز شک نکرده بود. پلیس در برابر پروندههای جنایی حساسیت ویژهای دارد و هیچوقت این پروندهها بایگانی نمیشوند. شهروندان هم با مشاهده هر مورد مشکوکی با گزارش موضوع به پلیس میتوانند به عنوان بازویی قدرتمند در کنار پلیس باشند.